نوشته شده توسط : امیر

سلام بر شما ای شهیدان راه حق
سلام بر شما ای مجاهدان برای خون حسین (ع)
دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما
کاش میشد در کنارتان بود.کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما…
کاش میشد دوباره حضورتان غبار از دل های آلوده یمان بزداید…
کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباس های مجلل…همان لباس های خاکی و زیبا
دلم گرفته از این همه رنگ و ریا
اصلا بهتر است ننویسم.دلم لک زده برای سادگی…
برای نور خدا…
برای شهدا…
و فقط میگویم این منم در راه مانده ای بی پناه
و پرو بال شکسته ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد.


در این پست تعدادی تصاویر با کیفیت برای پروفایل شبکه های اجتماعی و موبایل با موضوع شهادت ، شهید و دفاع مقدس ، برای شما کاربران عزیز وبسایت دارالشهدای تهران اماده نموده ایم. پروفایلتان شهدایی ، زندگیتان شهدایی و عاقبتتان شهدایی.

 



:: بازدید از این مطلب : 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 ارديبهشت 1400 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

خاطراتی شنیدنی از شهید محمدرضا فرجادی کوشا

خواب شهادت
محمد برای مرخصی به تهران آمده بود .آخرین شبی که فردایش می خواست به جبهه اعزام شود می گفت :من می روم اما دیگر بر نخواهم گشت.به او گفتم چرا محمد ؟تو باید برگردی .او در جوابم گفت من خواب دیده ام که شهید می شوم و تو این راز را فاش نکن تا روزی که خبر شهادتم را آوردند و اینچنین شد.

توصیه شهید
هر موقع شهیدی را دیدی که بر زمین افتاده ،از خدا بخواه بتوانیم راه آنها را به نحو احسن و با قدم های استوار ادامه دهیم.او به گفتارش جامه عمل پوشاند از خداوند بزرگ خواهانیم که ما را در ادامه راهش تا تحقق احکام اسلام و قران در جهاد استوار و ثابت قدم بدارد.

قبل از شهادت
چهره های نورانی از عشق خدایی همه در لباس رزم مقابل معبود نماز عشق می خواندند،تکبیر خاتمه نمار فضای چهره را لرزاند.یک لحظه محمد رادیدک که به طرف امام جماعت می رود.حالت محمد دگرگون بود صورتش گلگون و از تب عشق داغ داغ .دست امام جماعت رافشرد و تقبل الله گفت و امام رو کرد به محمد و این جمله را بر زبان جاری نمود :فرجادی چقدر نورانی شده ای و محمد صورتش را پایین انداخت .اما زیر لب تبسمی داشت کخه حاکی از حقیقت بود،چرا که او خواب شهادت را دیده بود.

لحظه شهادت
نور افتاب فضای روشن جبهه را منور کرده بود .فرجادی از سنگرش بیرون آمد تبسمی به افتاب کرد و زیر لب صحبت می کرد.حرکت لب هایش را می دیدم ،فقط به او می نگریستم و فکر می کردم که می گوید و با که صحبت می کند. او می گفت که امروز چه روز طولانی است ،خورشید چقدر داغ و سوزان است ،کسی را در مقابلش نمی دیدم تنها بود.


برای مشاهده اطلاعات کامل شهید محمدرضا فرجادی کوشا کلیک نمایید.


يکي از نزديکان اين شهيد روايت مي کند که : وقتي ايشان براي مرخصي به تهران برگشته بود ، در شبي که مي خواست دوباره به جبهه برگردد، گفت : من مي روم اما ديگر برنخواهم گشت ، به او گفتم چرا محمد ؟ تو بايد برگردي ،او در جواب به من گفت : من خواب ديده ام که شهيد مي شوم و تو نبايد اين راز را فاش کني تا روزي که خبر شهادت من را مي آورند و همين طور هم شد. او ديگران را به تلاش در جهت ادامه راه شهيدان توصيه مي کرد و به اطرافيان خود مي گفت: هر موقع شهيدي را ديديد که بر زمين افتاده است ، از خدا بخواهيد که بتوانيم راه آنها را به نحو احسن و با قدمهاي استوار ادامه دهيم . در روزهاي منتهي به شهادت و نزديک شدن به ملاقات با خداي متعال، چهره اش نورانيت خاصي پيدا کرده بود و همسنگرانش ضمن بيان اين مطلب به وي ، سيماي شهادت را در چهره معنوي و نوراي اش به خوبي حس کرده بودند.

يکي از همرزمان اين شهيد ، در خاطرات خود ، ماجراي شهادت ايشان را اين گونه بازگو مي کند : وقتي از سنگر بيرون آمد لبخندي به آفتاب زد و زير لب صحبت مي کرد و حرکت لب هايش قابل ديدن بود ، من به او نگاه مي کردم و فکر مي کردم که چه مي گويد و با که صحبت مي کند . او مي گفت امرز چه روز طولاني است ، خورشيد چقدر داغ و سوزان است . لحظاتي گذشت و من با شنيدن صداي انفجار به خود آمدم، گرد و غبار اطراف را فرا گرفته و جايي قابل ديدن نبود ، متوجه نواي يا مهدي(عج)-يا مهدي(عج) وي شدم ، به طرفش دويدم و ديدم که پيکرش بر اثر اصابت ترکش مجروح شده وغرق در خون است ، وي را بغل کردم و شنيدن که آخرين کلمات خود را بر لب داشت ومي گفت: خدايا شهادت را نصيبم کن و امام و شهدا را واسطه قرار مي داد و از خدا طلب آمرزش مي کرد و امام را دعا مي کرد و با نداي الله اکبر به محضر خداوند شتافت.

منبع : https://daroshohada17.ir/khaterat-shahid-farjadi/



:: بازدید از این مطلب : 81
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 ارديبهشت 1400 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

مادر بالای سرش قرآن گرفت، او از زیر قرآن رد شد و از مادر خداحافظی کرد. مادر پشت سر فرزندش کاسه ای آب ریخت تا فرزندش دوباره به آغوشش باز گردد، دوباره عطر تنش را ببوید و طعم مادری را بچشد. اما نمی دانست که این دیدار آخر آنهاست، قدم هایی که فرزندش از در خانه برمیدارد و او از پشت نظاره گر است، آخرین قدم برداشتن هاییست که از فرزندش می بیند. چندی بعد خبر شهادت فرزندش به گوشش می رسد و این داغ همیشه بر سر دل او خواهد ماند که دوباره فرزندش را در آغوش بکشد و دوباره عطر تنش را ببوید. مادران شهدا را میگویم، همان ها که روزی قرآن به دست فرزندشان را بدرقه کردند اما نمی دانستند این بدرقه آخرین بدرقه شان است.

به مناسبت روز مادر گروهی از جوانان منطقه 17 تهران به دیدار مادر دلتنگ جاویدالاثر اسدالله شیرخانلو رفتیم و پای صحبت های زیبا و خاطرات و دلتنگی های این مادر دلشکسته نشستیم.

متن مصاحبه با مادر شهید اسدالله شیرخانلو

بسم الله الرحمن الرحیم.

بچم نوزده سالش بود. تا نوزده سالگی نشستو دیپلمشو گرفت. دیپلمشو گرفتو ، رفت دفترچه گرفت. دفترچه گرفت ازون ور زد مادر من فوت کرد ، داداش من تصادف کرد فوت کرد. گفت:”مامان ؛ الان دایی اینجوری شد ، مامان بزرگ اینجوری شد ، نمیرم ، تو ناراحتی”یه مدت موند ، بعد گفت:” برم ، بیام برم سرکار. برم سربازیمو انجام بدم. “همین مدرسه ام دیپلم گرفت.((توی فرمان جهاد سازی؟ ))(آره دیگه.صحیح و سالم)همون رو به روی. همون که درش رو به روی خیابونس.(قهرمانی)اره.بعد دیگه رفت و تقریبا سه ماهش اینجا لشکرک بود.سه ماه اموزشیش لشکرک بود((اموزشیش))بعد ازون اومد فرستادن تو چیز،بروجرد(بروجرد)اونجا اموزش مهندسی رزمی،اونجا یادش دادن.بعد از هفت ماه موند اونجا(تو بروجرد)تو بروجرد .هفت ماه موند اونجا.دیگه مرخصی اینا نیومد.بعد فرستادنش تو چیز،اهواز.داروفوئه اهواز(دارو فوئه)بعد اونجا تقریبا سه ماه اینا رفته بود،بعد دیگه اومد مرخصی.((نامه اینا میداد؟))اره نامه می داد.تلفن که نداشتیم میرفتیم دوراه قپون چیز هست ،(مخابرات)مخابرات،اونجا زنگ میزدیم بهشو حالشو می پرسیدیم.بعد از سه ماه که اونجا بود چنتا نامه اش اومد،دوازده روز بود که رفته بود نامه اش اومد،بعد از اون دیگه نامه نیومد.(این میشه چه سالی یعنی؟)64.(64؟)اینجا مثل اینکه نوشته بود.(بله نوشته بود)((بله،64))بعد از اون دیگه هر روز دیگه ما زنگ زدیم.تلگراف میگن چی میگن،ازونا فرستادیم برگشتو،گفتن رفته ماموریتو نیومدن.چندبار شبونه زنگ زدیم بهش گفتن رفته ماموریت.(جواب دیگه نمی دادن)نه.خلاصه چقدر رفتیمو اومدیم ،آخرش دیگه 60 روز گذشت.ازون دیگه 60 روز خبری نبود.بعد ازون بچه های عموش اومدن گفتن”هرطوریه می برم شما رو،منو با آقامونو”.ما رو برداشتن بردن بروجرد. اونجا گفتن:”رفته ماموریت برگشتن، ولی الان حمومه،الان کجاستو” اینجوری.بعد دیگه بعد از سیزده به در بود.
بعد اونا اومدن ما رو سوار ماشین کردن.نه شب راه افتادیم،چهار صبح رسیدیم اونجا،بروجرد،پادگان اونجا.بعد نشسته بودیم.یه اتاق اینجوری بود و .خیلیا بودن که اومده بوودن از بچه هاشون خبر بشنون(پدر مادرا بودن)آره.از کجا،راه دور اومده بودن.بعد حاج اقا گفتش :”پس الان که بارون میاد،برف میاد.ثبات که نداره.چرا یه خبری به ما نمیدن”اونجا نشستیم.بیرون(همه دنبال بچه هاشون بودن)بعد ازون،افسر بود پرسید،گفت:”…(” نه نه نه. می خوان چیند دقیقه از شما فیلم بگیرن)بعد،بعد از چیز موند،اقامون رفت دفتر گفت :”ما اومدیم بخاطر بچه امون،آخه ببینیم چه خبره.ما اومدیم خبر ببینیم،بشنویم،ببینیم خودشو…”((خودشو))شما گفتید :”بیاین،بچه اتونو میخواین ببرین خونتون مرخصی.”بعد گفت که”باشه ،بشنید الان میاد.بعد ازون ور پادگانم خیلی بزرگه دیگه.(بله)بعد اینجا نشسته بودیم تا امامزاده حسن دفتر و فرمانداری بود.بعدش انگار زنگ زدن گفتن اینجور ادمایی اومدن دنبال بچه اشون.خواستن،اقامونو خواستن.یه جیپ اومد (سوار کرد)اونو سوار کرد برداشت برد.بردو همین جور سلام صلوات ،دلم رفت.از پشت گلدونه سربازا میرن،گفتم الان بچه ام میاد.بچه میاد.گفتم اینو.نشستم اینجا.دیدم خبری نیست.بالاخره رفت،اون ماشین جیپ اومد دنبال من.(آقاتون موند اونجا)اومد دنبال من :”حاج خانم بیا بالا”.منو برداشت برد.داشت می برد گفتم:” پسرم عزیزم؛بچه منو میشناختی؟اسدالله منو خبری داری؟چیشد؟خبر داری؟با شما بود؟”،گفت :”نریا،میاد دنبالتون الان”.بعد گفت چیزه،دیدم از چشمام سرازیر شد.بعد دیگه نفهمیدم خودمم نفهمیدم خودمو چطوری رسوندم.رفتیم دیدیم سه تا فرمانده نشستن.حاج آقای مام نشستن.گفته بود:”به مادرش خودتون بگین،من نمیتونم بگم.”گفته بود به مادرش خودتون صدا کنید بگید”اقامون خودش گفته بود.((از زبون من نشنوه)).سه تا فرمانده نشستن اونجا،هیجده تام ازون عکسای اینقدری بزرگ،به حجله می زنن(بله،بله)بعد هیجده تا ازون عکسا یکی یکی دراوردن اینه اینه،دیدم بچه منم تو اوناست.(تو اون هیجده تاست)تو اون هیجده تاست.گفت چهارتاشون مجروح شدن اوردیم،چهارتاشونو اوردیم،هفت هشتاشون موند خاکریز عراق.چنتاشون مجروح شد،چنتاشون شهید شد،چنتاشونم موند خاکریز عراق نتونستیم بیاریم.فاو دیگه فاو(بله) والفجر هشت.بیت و دو بهمن بود شب بیستو دو بهمن.(همین روزاست دیگه)بله.دیگه گفت :”حاج خانوم،اینجوریه.ببین الان جنگه،ببین الان مدرسه رو بمباران می کنن.کجا رو بمب باران می کنن.
شما ببین فقط مادر من،الان بدنا ترکش خالیه. دیگه من به شما چی بدم.حالا شهید نشدن”،(نشدن)اره،موندیمو،یه خورده گریه زاری کردمو،گفتم:”خب زنده باشید شما،قسمت بچه ام این بوده،خدا داده بود،امانت بود گرفت(خبر شهادتو اونجا دادن)اونجا دادن،/فتن بچه شما،یعد یکیشون گفت :”به شرافتم قسم بچه شما اسیره،میاد”.فرمانده می خواست بنده خدا خوشحال کنه،(می خواسته روحیه بده)می گفت :”شما رادیو عراقو بگیر،ببین اون اسیر نبود،اون اسیر شده،چند تاشون اسر شدن،چنتاشون شهید شدن،چنتاشونو نتونستیم بیاریم.مجروح شدن.دیگه ما برگشتیم اومدیم،اومدیم دم دفتر.بعد ساکشو اوردن،یکی ساعتشو اورد،ساعتش دستش بوده.گفتن اره چیزه،اینا ،حالا شما این کیفو ،پیدا میشه،شهید(اسیر شده؟)بعد اون یکیا سه تا امضا کردن،شهید شده،دیگه موند نتونستیم بیاریم.بعد شما برید همراهان براشون یادبود گرفتیم.حالا شما می خواید برید،برید تو خونه خودتونو شهر خودتون،هر جا می خواید بگیرید.حالا برگشتیم،ساعتشو دادن،ساکشو دادن،برگشتیم اومدیم.اومدیم دیدیم خبری نیست،ازون موقع هم سی و سه ساله چشممون به راهه.قبر که بچه ام نداره(چه اونیایی که پیکرشون پیدا شده،چه اونایی که پیدا نشده قطعا مهمون اوستا کریمن)خانوم فاطمه زهرا بالاخره(بله)سرشونو گرفته به زانوی پاش،اونم اونجوری گمنام.( شما ازمایشو دادین راستی برای؟)اره(دادید).الان سه سال میشه دادیم.پسرم یه دونه بود،خدا شما رو نگه داره.یدونه پسر دارم دیگه(بله،بله،بله)به جای اون داد،به جای باباش اون داد،به جای خودمم دخترم خون داد.حالا که فعلا هیچ خبری نیست.حالا که الانم بهشت زهرا تمام ،همشون.(این امامزاده حسن بچه های شمان)،اره دیگه.(پونزده سالشه،هیجده سالشه)یکیش مال فاو اونجا(بله،یکیش فاو)بله بچه منه.(اونجا دو تا 18 ساله خاکن،یکی بیست و چهار ساله،یکی 36 ساله،یکی پنجاهو چهار ساله.حالا اینا سنای تقریبیه دیگه،ولی ممکنه نوزده باشه،ممکنه بیست باشه،ممکنه هیفده.اونم بر اساس اون چه که از شهدا مونده آزمایش گرفتن،اونو نوشتن)اونو زدن.(حالا کدوم یکی از این مادرا هستید؟)فرقی نداره.اونام مال منه دیگه.(من یادمه شهید دنیا گردنه رو مادر خبرشو دادن که اومده.مادرش قبول نکرد،دید گفت:” بچه من نیست”)بله.(یادمه گفت بچه من نیست این”. هر چی گفتن :”این بچه شماست،گفت اصلا،بچه من اسیره میاد.اونم سه تا شهید بود.
یکی شهید جواد بصرفی بود،مهدی امیری ،داداش امیری بود،بعد عرضم به خدمتتون یکی هم این.رفتیم خونشون شب،گفتم:” مادر،این شهید مادر نداره،اینا نام شما رو نوشتن،شما بیا نقش مادری رو بازی کن.اینا حوالشو دادن به نام شما”.حالا،حالا از این الفاظ استفاده کردیم قبول کرد)اها،(قبول کرد اومد پیکرو تحویل گرفت،گفت بچه ام همینه.حالا چه الهام شده بود ،چه مطلبی ،حالا بالاخره ،گفت:”می خوام بچه امو تحویل بگیرم”دیگه تشییعو اینا رو انجام دادیم)دیگه یه جا،خواب مواب میاد،نمی دونم چی میگن،درک میگن.(حالا اینا،مگه میشه مادراشو یادشون بره،مگه شدنیه.)میگن چه فرق کرد.(نه نفرمایید.حالا هزاران نفر ادم رو،شفاعت می کنه،بر اساس روایاتمون هست،بر اساس سفارشاتمون هست .بچه نوزده ساله،چی بوده)بچه بزرگم بوده.(بله یادمه.)حالا ببخشیدا حسین اقا شما با حجت من همسن هستید.(بله…کوچه رو به رویی شما بودیم دیگه)بله.(مجید هم دوره من بود دیگه.مجید زرخانی هم دوره من بود.)خدا دیگه شما رو نگه داره(سلامت باشید)زنده باشید ایشالله(زنده باشید،شما زنده باشید ما زنده ایم…مادر از شهیدمون چی دارید الان،اثراتی که مونده.یادگاریشون چی دارید ازش.)الان عبد الله گرفته بردش.نگه نمی دارم.نذاشت نگه دارم.میگه :”تو فقط می خوای نگاه کنیو،تنهام هستیدحالت بد میشه،ناراحت میشی.”برداشته برده،تا ساعتش،تا همه چیزش.برده یادگاری نگه داشته.(نگه داشته.والا ما می خوایم یه عکسی چیزی ازونا بگیریم،حالا تلفن اقا زادتو بدی ،میگم دوستانم زنگ می زنن،یه قراری باهاش می زارن،)الان،ببخشید،شما اگه شمارتون افتاده باشه اینجا یه موقع بنویسید به من بدید،بگم پسرم بیاره اینجا(آره،رفتنی دوباره می نویسم،شمارمو میدم خدمت شما یکی از دوستانمم میدم )خیلی ممنون ،دست شما درد نکنه.(به هر کدوم از ما ها زنگ بزنید.نامه هاشو اینجا دارید؟)میگم،اونم (اونارم همه رو بردن)دخترم،دختر بزرگم .بعد ازین یه دختر دارم کرجه،سه تا بچه،خدا شما رو نگه داره.(خدا حفظ کنه)دوتا دخترن یه پسر.اونم دخترمم همچین هفت تا چیز پیچونده نگه داشته.نمیدن به خودم.اون خواهر بزرگش برده کرج نگه داشته.(جفتشون کرجن دخترا؟)نه عبدالله چیز میشینه (نه دخترارو میگم)نه یکیش که همین وراست،مسجد ابولفضل محله نزدیکه اینجا میشینه.بزرگم اسدالله ام کرجه.چند ساله ازدواج کرده.اقا پسرتون کجا میشینه؟)خیام،چیه قصر((قصر دشت))اونجا میشنه.
((از دوران بچیگیش خاطره ای ندارید؟مثلا سنش پایین تر بود)).بچه گیش هفت سالش بود اولین بار رفت مدرسه،سرخک گرفته بود.بغل دستمون یه همسایه داشتیم با هم رفتن.اومد گفت :”حاج اسد بشین چقدر بالا اوردی .ببخشید گفتیم”ای داد بی داد چی شد.سرخک گرفته اومد خونه از مدرسه.((همون روز اول))(رفته مرخصی گرفته)((علاقه ای به مدرسه داشته))موند خونه.بعد ازون حالش خوب شد .این پسرم گرفت سرخک گرفت.اره دیگه اینجوری، با بدبختی بالاخره بزرگ شد.چند…(ورزش اینا چی انجام می داد،فوتبالو اینا)اصلا هیچ موقع تو خونه نبود.این تابستون که تعطیل میشد همون بازار مبل کار می کرد.چند تا بودن(یادمه )چنتا بودن.هیچکدومشونم درست حسابی نموندن یه،درست حسابی ،درست حسابی دلمون خوش باشه درست حسابی یکیشون موندن.دلمون خوش باشه زحمت کشیدم بزرگشون کردم(بالاخره تو دوره خودشون اونام مشکلاتی پیدا شد)هر چقدر گفتم،بابای بیچاره اش هرچقدر گفته اش همون راهیو انتخاب کردن رفتن .اره دیگه(خب از وضعیته…اول سوال کنیم کجا بدنیا اومد؟)همین کوچه.(کوچه شهید امانی)اول کوچه عباسی بود(عباسی بود،قدیم عباسی بود)پلاکمونم .الان یادم رفت(خونه هارو ساختن)سی و پنج بودیم((سی و پنج.))پلاکمونم سی و پنج بود.(یه خونه قواره ای بود بزرگتر،بعد تنها خونه ای بود از بیرون یه چیز داشت میزدی باز می کرد)((عجب))اره.حاج اقامون هرمند بود.اینقد در میزدن.یکی دو تا نبودن که.اره بنده خدا اینجوری .بچه هاش درست حسابین (این شهیدمون دبیرستانش کجا درس می خوند؟)الان عکسش اینجا هست(ابتداییو کجا خوند؟)اونجا بود داروخونه(شاهراه قدیم)الان چیز شده (فروشگاه ایرانیان )((اسمش امیر بود؟))(نه )((اسمش امیر نبود))اون وقتا کوچه ها سه چهار تا اسم داشت.عادل بود چی بود(بله کوچه بالایی عادل بود)اما چند سال اینجا بود.الانم برین عکسش هست.(بله.اخرین باری که از مسئولین محلی اومدن خونه شما کی بوده.)نیومدن خیلی وقته.(شهردار)شهردار چرا.سه سال پیش (سه سال پیش،بعد از مسئولان بنیاد شهید چی.)نه(جای پارک ندارید شما ماشینشونو پارک کنند.برای همین رد میشن میرن)بازم هر جور راحتید(خب اینا بالاخره بچه های شمان)خدا نگهشون داره.

 منبع : https://daroshohada17.ir/mosahebe-shirkhanloo/

 


:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 ارديبهشت 1400 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

تاریخچه شکل گیری وردپرس و مزایای استفاده از آن

تاریخچه شکل گیری وردپرس و مزایای استفاده از آن | وردپرس یک سیستم مدیریت محتوا و یا به زبان لاتین CMS است. در ابتدا برای طراحی و ساخت سایت‌ها و وبلاگ‌ها ، روزانه چند صد خط ،کدنویسی می شد تا بالاخره کار طراحی سایت به سرانجام برسد. ولی اکنون با پیشرفت هایی در زمینه طراحی سایت، سیستم هایی طراحی می شوند که از صفر تا صد را حتی بدون نیاز به دانش برنامه نویسی انجام می دهند.

یکی از ویژگی های مثبت وردپرس برنامه نویسی آن به زبان قدرتمند php می باشد که یکی از محبوب ترین زبان های برنامه نویسی تحت وب می باشد . و همین موضوع باعث شده است که وردپرس یکی از محبوب ترین CMS های php نیز باشد.

همچنین نسخه‌ای برای پست‌گرس‌کیوال نیز موجود می‌باشد این سیستم کاملاً رایگان و متن باز است. وردپرس در ادامه راه پروژهٔ موفق b۲ است که در سال ۲۰۰۳ شکل گرفت. نام وردپرس را کریستیان اِسلِک، دوست مت مولنوگ (توسعه‌دهندهٔ اصلی وردپرس) پیش نهاد و از آن روز وردپرس با سرعت و پیشرفتی قابل ملاحظه تبدیل به معروف‌ترین و پرکاربردترین ابزار ساخت وبلاگ و سایت بر روی هاست شده‌است.

در حال حاضر بیش از ۷۶ میلیون وب سایت در جهان با این CMS راه اندازی شده ‌است.

 

تاریخچه شکل گیری وردپرس

مت مولنوگ پایه‌گذار وردپرس است. نرم‌افزار کدبازی که به‌طور گسترده از سوی وبلاگ‌نویسان برای نوشتن وبلاگ مورد استفاده قرار می‌گیرد. «مت چارلز مولنوگ»، متولد ۱۱ ژانویه ۱۹۸۴ در هوستون تگزاس است و در حال حاضر در سانفرانسیسکوی کالیفرنیا زندگی می‌کند. مولنوگ در ابتدا مدتی به مطالعه ساز ساکسیفون پرداخت و در آموزشگاه بازیگری و هنرهای نمایشی حضور می‌یافت.

اولین سیستمی که مولنوگ برای وبلاگ‌نویسی از آن استفاده کرد، سیستم b2/cafelog بود. او برای نخستین بار برای انتشار عکس‌هایی که در سفر به واشینگتن گرفته بود از این سیستم استفاده کرد. همین تجربه باعث شد که به این فکر بیفتد که خود، برای وبلاگ‌نویسی نرم‌افزاری به‌روز و سازگار با استانداردهای وب که نیازهایش را برآورده کند، بنویسد. او در ژانویه ۲۰۰۳، در وبلاگش این مطلب را اعلام کرد.

مولنوگ به سرعت با شخصی به نام «مایک لیتل» تماس گرفت و با کمک هم، این دو شروع به نوشتن وردپرس با استفاده از b۲ کردند. توسعه دهنده اصلی b۲ یعنی Michel Valdrighi هم به زودی به جمع دو نفره آن‌ها اضافه شد.

در مارس ۲۰۰۳ او Global Multimedia Protocols Group را تأسیس کرد که در آن نخستین «میکرو فرمت‌ها» نوشته شد.

او در آوریل ۲۰۰۴، سرویس نام‌آشنای Ping-O-Matic را تأسیس کرد که همانگونه که از نام آن برمی‌آید، سرویسی است که با آن می‌شود پینگ کرد و موتورهای جستجویی مانند تکنوراتی را از به‌روز شدن وبلاگ، آگاه کرد. به یاری آن می‌شود، به صورت بسیار ساده سرویس‌های بسیار زیادی از جمله بلاگرولینگ محبوب وبلاگ نویسان ایرانی را پینگ کرد. در حال حاضر Ping-O-Matic روزانه یک میلیون بار پینگ می‌شود.

در می ۲۰۰۴، رقیب وردپرس یعنی مووبل تایپ، اعلام کرد که قیمت‌هایش را تغییر داده‌است. مسئله‌ای که باعث شد هزاران کاربر مووبل تایپ به فکر استفاده از نرم‌افزارهای جایگزین بیفتند. وردپرس به خوبی از این فرصت استفاده کرد.

در اکتبر ۲۰۰۴، CNET مولنوگ را استخدام کرد تا در آنجا، روی وردپرس کار کند و در اداره وبلاگ‌ها و رسانه‌های جدید به آن‌ها کمک کند. در دسامبر ۲۰۰۴، مولنوگ bbPress را عرضه کرد، سیستمی که وی در طی چند روز تعطیلات نوشته شده بود.

در فوریه ۲۰۰۵، نسخه ۱٫۵ وردپرس آماده شد که نام Strayhorn را بر آن نهاده بودند. این نسخه ۹۰۰ هزار بار دانلود شد.

در آوریل ۲۰۰۵ شخصی متوجه شد که در سایت WordPress.org، مقاله‌های زیادی به صورت مخفی وجود دارد که با تکنیک cloaking نوشته شده‌اند. در cloaking دارنده یک سایت، کاری می‌کند که نسخه‌ای از سایت که به عنکبوت‌های جستجو عرضه می‌شود متفاوت از چیزی باشد که به بازدیدکنندگان عادی نشان داده می‌شود. مولنوگ مجبور شد که مطلب را بپذیرد و همه مقالات را حذف کند.

مولنوگ در اکتبر ۲۰۰۵ از CNET جدا شد. چند روز بعد او Akismet را معرفی کرد، سرویسی که جلوی کامنت‌ها و ترک ‌بک‌های اسپم را می‌گیرد.

در نوامبر ۲۰۰۵، شرکت در پروژه وردپرس از حالت دعوتنامه‌ای درآمد و مشارکت در آن برای همه آزاد شد.

در دسامبر ۲۰۰۵، او شرکت اتوماتیک را معرفی کرد، سرویسی که خدمات میزبانی وبلاگ ارائه می‌دهد و نرم‌افزارهای ضد اسپم می‌سازد. اکنون، بر اساس آمار Comscore، سایت Automattic، ماهانه ۱۰۰ میلیون بازدیدکننده دارد و در میان ۲۵ سایت برتر جهان قرار دارد.

در مارس ۲۰۰۷، مجله معتبر PC World، مولنوگ را به عنوان یکی از ۵۰ فرد مهم در اینترنت برگزید و در رده شانزدهم قرار داد.

 

سرانجام نهایی شدن برنامه و لوگو وردپرس

سرانجام شرکت مؤسسۀ وردپرس Automattic در 1 مارس سال 2006 ، توسط مولنوگ، علامت تجاری و لوگو وردپرس را به ثبت رساند.

در سال 2008، نیز برای کمک به طراحی وردپرس جدید ، شرکت طراحی وب با نام Happy Cog وارد عمل شد و شروع به تحقیق و پژوهش  برای طراحی یک رابط کاربری عالی نمود با امکانات مدیریتی ویژه ،که از جمله آنها ، می توان به موارد ی اشاره کرد: کدهای کوتاه و به روزرسانی هایی که توسط یک کلیک برای طراحان و کاربران وردپرس فراهم می شد.

در ماه ژوئن سال 2010، مالکیت علامت تجاری وردپرس به خود وردپرس انتقال داده شد.

این اتفاق بسیار جالب و قابل توجه بود زیرا مفهوم واگذاری علامت تجاری به وردپرس این را نشان می داد که وردپرس متوقف نخواهد شد و روز به روز خود را آبدیت خواهد کرد و بدون اینکه به شرکت یا گروه خاصی وابسته باشد به صورت متن باز به گسترش و پیشرفت خود ، ادامه خواهد داد.

 

برخی سایت های قابل ساخت با وردپرس :

  • وبلاگ های شخصی و شرکتی
  • شبکه های وبلاگ نویسی
  • شبکه های اجتماعی
  • دانشگاه ها و مدارس
  • سایت های تجاری
  • سایت های علمی, تفریحی, ترفند
  • انجمن های اینترنتی (انجمن های مجازی)
  • و…

 

آیا در آینده وردپرس سرعت روبه رشد خود را ادامه خواهد داد؟

دلایلی که میتوان با آن این سوال را پاسخ داد :

  • کاهش هزینه:

یکی از دلایلی که وردپرس را محبوب نموده ، راه اندازی کم هزینه ، سایت است زیرا شما دیگر لازم نیست برای تغییرات مر بوط به سایت، حذف و اضافه کردن متون و عکس ها هزینه پرداخت کنید و این کار توسط خود شما به راحتی توسط منوهای کاربردی ، امکان پذیر است.

  • ظاهر زیبا:

هزاران قالب مخصوص وردپرس در سطح وب و اینترنت وجود دارد که کاربران با سلیقه های مختلف می توانند از آنها برای طراحی سایت یا وبلاگ خود بهره ببرند و بنابه نیازهای خودشان آنها را سفارشی سازند.

  • مدیریت آسان:

می‌توانید سایت خود را در هر جا که هستید، چه با کامپیوتر و چه با موبایل، به آسانی مدیریت کنید .

  • ارتباط با شبکه‌های اجتماعی:

از دیگر امکانات وردپرس و افزونه‌های جانبی آن  می توان از ارتباط خودکار سایت با شبکه های اجتماعی نام برد .

  • سئو عالی:

وردپرس به خودی خود می‌تواند با استفاده از پلاگین‌های متعددی از جمله yoast seo و All in One SEO تا حد زیادی به رتبه وب سایت کمک کرد و در زمینه سئو به ما یاری رساند.

  • بروزرسانی رایگان:

به علت اینکه وردپرس یک نرم افزار متن باز است شما می توانید به صورت رایگان به روز رسانی های موجود برای وردپرس را از اینترنت دریافت و نصب نمایید.

  • امنیت:

وردپرس از امن ترین سیستم های مدیریت محتواست. ولی با این حال، تعداد زیادی از برنامه نویسان دنیا ، هر روز مشکلات وردپرس را بررسی و رفع می کنند.

  • انعطاف‌پذیری وردپرس:

وردپرس، یکی از انعطاف پذیرترین سیستم های مدیریت محتوای جهان است . که با هزاران افزونه موجود برای آن می توانید برای هر نوع استفاده و کاربردی که مدنظر و دلخواهتان است، آن را ویرایش و استفاده نمایید.

 

اکنون که با مزایای وردپرس در تمام زمینه ها آشنا شدید،پس به راحتی میتوانید پاسخ خود را بیابید.

نرم افزاری که به صورت رایگان عرضه می شود و در سرتاسر دنیا قابل اپدیت شدن و ویرایش است، چطور می تواند جای خود را به سیستم مدیریت محتوای دیگری بدهد؟ هرچند که سیستم های مدیریت محتوای زیادی برای طراحی سایت و راه اندازی فروشگاههای آنلاین وجود دارد، ولی وردپرس محبوب ترین و پرکاربردترین آنهاست.

منبع : https://zefa.ir/wordpress-formation-history-and-its-benefits/



:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1400 | نظرات ()